اثربخشی برنامه ترخیص بر آگاهی، نشانه‌های بالینی و دفعات بستری بیماران اسکیزوفرنیای بستری در بیمارستان‌های دانشگاه علوم‌پزشکی ایران

پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی برنامه ترخیص بر آگاهی، نشانه­های بالینی و دفعات بستری بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا انجام شد. روش: در این کارآزمایی بالینی، 46 بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیای بستری در بیمارستان­های روانپزشکی دانشگاه علوم­پزشکی ایران با در نظر گرفتن معیارهای ورود، در دو گروه آزمایش و کنترل جای گرفتند. برای گروه آزمایش برنامه ترخیص که برپایه الگوی فرآیند پرستاری طراحی شده بود، به­مدت شش جلسه در بیمارستان و شش جلسه در منزل بیمار (تا سه ماه پس از ترخیص از بیمارستان) اجرا شد. برای گردآوری داده­ها، پرسش‌نامه­های گردآوری داده­های جمعیت‌شناختی، فهرست ترخیص و سنجش آگاهی و برای تجزیه و تحلیل آنها آزمون­های فریدمن،T مستقل، 2c، U من­ویتنی و مک­نمار به‌کار رفت. یافته­ها: میزان آگاهی گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل هنگام ترخیص (001/0≥p، 63/9-=t) و سه ماه پس از ترخیص (001/0≥p، 63/9-=t) بالاتر بود. از نظر نشانه­های بالینی هنگام ترخیص (001/0≥p، 34/7-=t) و سه ماه پس از ترخیص (001/0≥p، 67/14-=t) گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل در وضعیت بهتری بود. از نظر میزان بستری­شدن نیز میان پیش وسه ماه پس از اجرای برنامه در گروه کنترل تفاوت معنی­دار وجود نداشت، ولی در گروه آزمایش تفاوت معنی­دار بود (001/0≥p، 87/3-=t). نتیجه­گیری: زیادشدن آگاهی بیماران، افت نشانه‌های بالینی و کم­شدن دفعات بستری از مزایای برنامه ترخیص است، که با توجه به میزان بالای برگشت و بستری­شدن دوباره بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا و هزینه­های کلان مراقبتی و درمانی ایشان اهمیت بیشتری پیدا می­کند.

مقیاس­های سنجش نشانه­های مثبت ، سنجش نشانه­های منفی اندریسن -آزمون كاگنیستات یا معاینه وضعیت عصبی - رفتاری شناختی رالف ، كیمن ، مولر ) (NCSE)

پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی برنامه ترخیص بر آگاهی، نشانه­های بالینی و دفعات بستری بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا انجام شد. روش: در این کارآزمایی بالینی، 46 بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیای بستری در بیمارستان­های روانپزشکی دانشگاه علوم­پزشکی ایران با در نظر گرفتن معیارهای ورود، در دو گروه آزمایش و کنترل جای گرفتند. برای گروه آزمایش برنامه ترخیص که برپایه الگوی فرآیند پرستاری طراحی شده بود، به­مدت شش جلسه در بیمارستان و شش جلسه در منزل بیمار (تا سه ماه پس از ترخیص از بیمارستان) اجرا شد. برای گردآوری داده­ها، پرسش‌نامه­های گردآوری داده­های جمعیت‌شناختی، فهرست ترخیص و سنجش آگاهی و برای تجزیه و تحلیل آنها آزمون­های فریدمن،T مستقل، 2c، U من­ویتنی و مک­نمار به‌کار رفت. یافته­ها: میزان آگاهی گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل هنگام ترخیص (001/0≥p، 63/9-=t) و سه ماه پس از ترخیص (001/0≥p، 63/9-=t) بالاتر بود. از نظر نشانه­های بالینی هنگام ترخیص (001/0≥p، 34/7-=t) و سه ماه پس از ترخیص (001/0≥p، 67/14-=t) گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل در وضعیت بهتری بود. از نظر میزان بستری­شدن نیز میان پیش وسه ماه پس از اجرای برنامه در گروه کنترل تفاوت معنی­دار وجود نداشت، ولی در گروه آزمایش تفاوت معنی­دار بود (001/0≥p، 87/3-=t). نتیجه­گیری: زیادشدن آگاهی بیماران، افت نشانه‌های بالینی و کم­شدن دفعات بستری از مزایای برنامه ترخیص است، که با توجه به میزان بالای برگشت و بستری­شدن دوباره بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا و هزینه­های کلان مراقبتی و درمانی ایشان اهمیت بیشتری پیدا می­کند.

اثربخشی درمان گروهی ترمیم شناختی در بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا با سیر طولی

پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی درمان ترمیم شناختی در کاهش نشانه­های بالینی و بهبود کارایی شناختی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا انجام شد. روش: از جامعه آماری (تمامی بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا بستری در مرکز آموزشی- درمانی روان­پزشکی رازی شهر تهران) 40 نفر به­صورت تصادفی در دو گروه 20 نفری (گروه آزمایش و کنترل) جای گرفتند. گروه آزمایش به­مدت 16 جلسه درمان ترمیم شناختی دریافت کرد. هر دو گروه درمان دارویی نیز داشتند. آزمودنی­ها در سه مرحله پیش، میانه و پس از مداخله به­وسیله مقیاس­های سنجش نشانه­های مثبت، سنجش نشانه­های منفی، معاینه وضعیت عصبی- رفتاری شناختی و مشاهده پرستاری برای ارزیابی بیمار بستری ارزیابی شدند. داده­ها به روش اندازه­گیری­های مکرر چند متغیری تحلیل شدند. یافته‌ها: برنامه ترمیم شناختی، نشانه­های منفی (001/0≥p) و مثبت (05/0≥p) بیماران گروه آزمایشی را کاهش و کارایی شناختی (05/0≥p) آنان را افزایش داد، ولی بر کارایی رفتاری آنان تأثیری نداشت. نتیجه­گیری: درمان بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا به یک برنامه همه­جانبه درمانی نیاز دارد که نارسایی­های شناختی را در نظر گیرد. درمان ترمیم شناختی که مبتنی بر شرایط فرهنگی- اجتماعی ایران است، می­تواند در بهبود نارسایی­های شناختی و کاهش نشانه­های بیماری نقش مؤثر داشته باشد.

آماده‌سازی و بررسی اعتبار و پایایی نسخه فارسی پرسش‌نامه کیفیت زندگی در صرع (QOLIE-89)

این پژوهش با هدف تنظیم نسخه فارسی پرسش­نامه کیفیت زندگی در صرع (QOLIE-89) و بررسی ویژگی­های روان­سنجی آن انجام شد. روش: نسخه فارسی QOLIE-89 به­روش ترجمه/ ترجمه وارون تنظیم و به همراه BDI-PC و GHQ-12 روی 75 بیمار صرعی از دو درمانگاه الزهرا و آیت­الله کاشانی در اصفهان اجرا شد. پایایی ثبات درونی به روش آلفای کرونباخ، اعتبار سازه و ملاکی هم­زمان به­وسیله همبستگی با GHQ-12 و BDI-PC و اعتبار تمایزی به­وسیله مقایسه گروه­های شناخته­شده تعیین شد. یافته­ها: آلفای کرونباخ نمره کلی 96/0 و در مورد خرده­مقیاس­ها در دامنه 70/0 تا 89/0 بود. همبستگی بالا با GHQ-12 (01/0≥p، 63/0=r) و BDI-PC (01/0≥p، 55/0- =r) نشان­گر اعتبار سازه و تمایز میان بیماران مبتلا به صرع افسرده/ غیرافسرده، کنترل­شده با دارو/ مقاوم به دارو و با سلامت روان بالا/ پایین نشان­گر اعتبار تمایزی QOLIE-89 بود. نتیجه­گیری: یافته­های این بررسی نشان داد نسخه فارسی QOLIE-89 اعتبار و پایایی خوبی دارد و می­تواند به­عنوان یک ابزار معتبر در پژوهش­ها و کارآزمایی­های بالینی مربوط به بیماری صرع به­کار رود.

اعتباریابی نسخه فارسی پرسش‌نامه شخصیت اسکیزوتایپال در جمعیت دانشجویی

: پژوهش حاضر با هدف بررسی ویژگی­های روان­سنجی نسخه فارسی پرسش­نامه شخصیت اسکیزوتایپال (SPQ) در جمعیت دانشجویی انجام شد. روش: 727 دانشجو (442 مرد و 285 زن) با میانگین سنی 23، به­روش طبقه­ای مرحله­ای و 14 بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا به­روش نمونه‌گیری در دسترس به SPQ پاسخ دادند. SPQ پرسش­نامه­ای خودسنجی و 74 گویه­ای است که نُه ملاک تشخیصی DSM-III-R برای اختلال شخصیت اسکیزوتایپی را می­سنجد. داده­ها با کمک SPSS-16 و به روش همبستگی پیرسون، آزمون t مستقل، تحلیل واریانس چندمتغیره و تحلیل عامل اکتشافی تحلیل شدند. یافته­ها: ضریب آلفای کرونباخ کل پرسش­نامه و خرده­مقیاس­ها به­ترتیب 90/0 و 82/0-59/0 بود. SPQ توانست میان بیماران مبتلا به اسکیزوفرنیا و آزمودنی­های سالم تمایز قایل شود. تحلیل عاملی اکتشافی نیز ساختار سه­عاملی رین (میان­فردی، ادراکی- شناختی و آشفته) را تأیید کرد. نتیجه­گیری: SPQ ابزاری معتبر و پایا برای سنجش نشانه­های اختلال شخصیت اسکیزوتایپال است

الگوی علّی هوش هیجانی، اسکیزوتایپی و آسیب روانی

بررسی رابطه هوش هیجانی، اسکیزوتایپی و آسیب روانی هدف پژوهش حاضر بود. روش: در این پژوهش توصیفی- تحلیلی 150 دانش­آموز (94 دختر و 56 پسر)، در دامنه سنی 14 تا 17 سال (67/0±54/15) از دو دبیرستان عادی ناحیه یک شهر ری در سال تحصیلی 88-1387 به پرسش­نامه­های صفات اسکیزوتایپی (STA)، هوش هیجانی تجدیدنظرشده شاته (MSEIS) و سه خرده­مقیاس روان‌پریشی­گرایی، خصومت و ایده­پردازی پارانوئیدی از آزمون SCL-90-R پاسخ دادند. تجزیه و تحلیل داده­ها با کمک نرم­افزارهای SPSS 11.5 و LISREL 8.54 و به روش آزمون T مستقل، U من­ویتنی و تحلیل مسیر انجام شد. یافته­ها: تحلیل مسیر نشان داد هوش هیجانی با آسیب روانی (05/0≥p، 03/4-=t) و ارزیابی هیجان­ها با تفکر جادویی (05/0≥p، 25/2-=t)، ایده­پردازی پارانوئیدی (05/0≥p، 03/2-=t) و روان­پریشی­گرایی (05/0≥p، 39/3-=t) رابطه علّی دارد. نتیجه­گیری: بررسی دقیق ارتباط میان متغیرها نشان داد ارزیابی هیجان­ها اثر علّی بر عوامل اسکیزوتایپی و آسیب روانی دارد. ارزیابی هیجان به معنی درک و برداشت فرد از وضعیت هیجانی مشاهده­شده در خود و دیگری است. در واقع احتمال مشاهده نشانه­های اسکیزوتایپی و آسیب روانی در افرادی که ارزیابی و برداشت مثبت از امور هیجانی دارند، کمتر است.

اسکیزوتایپی: از سلامتی تا فروپاشی روان‌پریشی

از دیدگاه تاریخی و سبب­شناختی، اسکیزوتایپی به­دلیل ارتباط با اسکیزوفرنیا اهمیت دارد، ولی در الگوی تمام­ابعادی، اسکیزوتایپی را می­توان روی پیوستاری در نظر گرفت که آغاز آن حالت بهنجار و انتهای آن بیماری اسکیزوفرنیا و دیگر موارد آسیب­شناسی است. در این دیدگاه اسکیزوتایپی دربرگیرنده صفاتی است که به­طور پیوستاری توزیع شده­اند؛ این صفات منابعی از تغییرات سلامتی و همچنین آمادگی برای روان­پریشی هستند. مقاله حاضر با مرور پژوهش­های پیشین و با هدف بررسی اسکیزوتایپی با تمرکز بر ابعاد، الگوها، اسکیزوتاکسیا، ارتباطات و همایندی با وضعیت­های روانی مختلف و ابزارهای سنجش آن نوشته شد.

گشودن درها؛ مقایسه سامانه سلامت روان ایتالیا، اتریش و ایران

گشودن درها؛ مقایسه سامانه سلامت روان ایتالیا، اتریش و ایران

چالش‌های بهداشت روان و اعتیاد: گزارش نشست تخصصی

چالش‌های بهداشت روان و اعتیاد: گزارش نشست تخصصی

آموزش روان‌پزشکی در بهداشت روان: گزارش یک تجربه

یکی از چالش­های پیش­روی بیشتر کشورها بهداشت و سلامت است. در بیشتر کشورها تعداد کارکنان بهداشتی کم و توزیع آن­ها نامناسب است، این مشکل در کشورهای فقیرتر شدیدتر است، زیرا هم منابع کمتر است و هم منابع موجود بیشتر در مناطق شهری متمرکز شده­اند (چها1، وارن2 و مندرسون3، 2010). برای مثال با وجود معیار دست­کم 5/2 نفر کارمند سلامت4 به ازای هر 1000 نفر جمعیت (چن5 و همکاران، 2004)، در کشوری مانند نپال تعداد پزشکان به جمعیت عمومی در شهرها 1 به 1000 و در روستاها 1 به 41000 نفر است (باترورث6، هایز7 و نیوپان8، 2008)، یا در هند 74% پزشکان در شهرها کار می­کنند که فقط 24% جمعیت هند را دربر­می­گیرند (بیسواس9، سرکار10، اوماکنت11، سینگسیت12 و هند13، 2007)، در عراق نیز به ازای هر 300هزار نفر یک روان­پزشک وجود دارد (سادیک14، برادلی15، ال­حسون16 و جنکینز17، 2010). برای حل شدن این مشکلات برنامه مراقبت­های بهداشتی اولیه طراحی و به دنبال آن ادغام بهداشت روان در این برنامه­ها انجام شد. انجام این پروژه در کنیا که از فقیرترین کشورهای دنیاست، پیامدهای مفیدی داشت (جنکینز و همکاران، 2010). در کشور ما نیز ادغام بهداشت روان در مراقبت‌های بهداشتی اولیه از راهبردهای اصلی برنامه سلامت روان است (محیط، شاه‌محمدی و بوالهری، 1998)، که هدف آن ایجاد یک سامانه هرمی ارجاع است، که در قاعده آن داوطلبان بخش سلامت قرار دارند (شریفی، 2009). روان­پزشکی جامعه­نگر که در برابر روان­پزشکی بیمارستانی به­وجود آمد، بر ارایه خدمات به­وسیله گروه­های روان­پزشکی دربرگیرنده روان­پزشک، روان­شناس، مددکار، روان­پرستار و گاه پزشک عمومی تأکید می­کند. این موضوع در آموزش دستیاران تخصصی نیز در نظر گرفته شده است، به­صورتی­که در برنامه آموزشی دستیاران، برنامه­ای سه­ماهه برای آشنایی هر چه بیشتر با این حوزه تدوین شده است. در یکی از این برنامه­ها دستیاران روان­پزشکی در اردیبهشت ماه سال 1390 برای آشنایی با سطوح گوناگون برنامه مراقبت­های بهداشتی اولیه که برنامه سلامت روان نیز در آن ادغام شده بود، به شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز سفر کردند، که گزارش آن بدین شرح است: پیش از حرکت، هیچ ذهنیت خاصی وجود نداشت. پس از حدود 45 دقیقه به شبکه بهداشت شهرستان ساوجبلاغ استان البرز رسیدیم. هماهنگ با برنامه نزد خانم یکه­فلاح رفتیم، که از پشتکار و علاقه زیاد او به کار، بسیار شنیده بودیم. وقتی در مورد کارش صحبت می­کرد، لذت در تمام وجودش احساس می­شد. هنگام صحبت از برنامه­هایی که به‌صورت آزمایشی18 از سوی انستیتو یا سازمان جهانی بهداشت19 (WHO) در مرکز آن­ها در حال انجام بود، برق شادی و غرور در چشمانش می­رخشید. او آن­قدر گرم و صمیمی برخورد می­کرد که گویی سال­هاست ما را می‌شناسد، هیچ بیگانگی در حضور وی احساس نمی­شد. برنامه‌ای که برای ما درنظر گرفته بود، دعوت از رابطان بهداشت سلامت روان بود. با رابطان بهداشت در مواردی مانند تنظیم خانواده و بهداشت مادر و کودک آشنا بودیم، ولی نخستین بار بود که با رابطان بهداشت در حوزه سلامت روان برخورد داشتیم. حدود 30 نفر خانم که پس از آموزش، به­عنوان رابط در این حوزه کار می­کردند. کار آنان تشویق افراد برای مراجعه به روان­پزشک یا مشاور بود. آنان تعریف می­کردند که هنگام تشویق افراد برای مراجعه به روان­پزشک یا مشاور با برخورد تند آن­ها مواجه می­شوند، ولی با این وجود، کم نبودند رابطانی که موفق شده بودند تعداد زیادی را به مراجعه راضی کنند. به یاد گفته استادم افتادم که می­گفت «زمانی کارشناسان WHO برای بازدید از اجرای برنامه مراقبت سلامت اولیه1 (PHC) به ایران آمده بودند، پس از دیدن نمودار سازمانی پرسیده بودند پس جای مردم کجاست؟ تمام این برنامه که دولتی است»، و حالا در جواب آنان می­توانستیم بگوییم این هم مردم عاشق ما! به دلیل محدودیت وقت، این جلسه خیلی سریع به پایان رسید. پس از آن راهی یک مرکز بهداشت شهری شدیم که روان­پزشک نیز در آن­جا مستقر بود (سطح سوم تخصصی بهداشت روان در شبکه شهرستان)، قرار شد در آنجا چند بیمار را ویزیت کنیم. اگر تا کنون به دلیل وابستگی دانشگاه محل تحصیل به انستیتو روان­پزشکی، می­توانستیم به‌جز بیماران اسکیزوفرنیا2 و دوقطبی3 بیمارستانی، مراجعان دیگری نیز داشته باشیم، در این­جا می­توانستیم بیماران متفاوت دیگری را نیز ببینیم. برخلاف بیماران انستیتو که بیشتر سواد و حمایت خانوادگی بالا دارند، در این­جا دختری را می­دیدی که از پدر معتادش می­گفت، زنی که گریه می­کرد و از کتک‌زدن‌های شوهرش می­نالید... چه پاسخی به او می­دادیم که با تمام وجود می­خواست یاریش دهیم تا داستان سبز رویش را دوباره زمزمه نماید؟ آیا می­شد او را تنها با دارو به خانه فرستاد؟ آیا یک سیتالوپرام4 دوای دردش بود؟ چشم­ها را باید شست، جور دیگر باید دید...

نقد برنامه بهداشت روان ایران: گزارشی از تمرین‌های درسی دستیاران روانپزشکی جامعه‌نگر در انستیتو روانپزشکی تهران

نقد برنامه بهداشت روان ایران: گزارشی از تمرین‌های درسی دستیاران روانپزشکی جامعه‌نگر در انستیتو روانپزشکی تهران

گزارش بازدید از یک خانه اسکان حمایتی بیماران روانی (اسفند 1388)

خدمات حمایتی نمونه نوعی مداخله­ بهبودی­محور1 است که هدف آن، قرار دادن بیمار در محیطی رقابتی (مانند شغل، آموزش یا اسکان) و دلخواه بیمار است تا در صورت لزوم خدماتی برای افزایش موفقیت او ارایه شود. این برنامه نقطه مقابل خدماتی است که بیمار را در کارهای غیررقابتی به­کار می­گمارد و یا در برنامه­ها و محیط­های مخصوص بیماران روانی قرار می‌دهد، محیط­هایی که پیشرفت چندانی دربر نداشته، رضایت­مندی کمتری به همراه دارد. در مداخله‌های بهبودی­محور افزون بر اشتغال، آموزش و اسکان، اجتماعی کردن حمایتی2 نیز مورد توجه قرار گرفته است (کاپلاویز3، لیبرمن4 و سیلورستین5، 2009). هر انسانی به محلی برای زندگی نیاز دارد (شپرد6 و مورای7، 2001). اسکان ایمن و قابل­قبول یک جز اساسی در مجموعه خدمات پیچیده و پایه­ای لازم برای نگهداری بیماران مبتلا به بیماری شدید و ناتوان­کننده روانی در جامعه است (کاپلاویز و همکاران، 2009)، این امر کانون تلاش سیستم‌های مراقبت جامعه­محور است (شپرد و مورای، 2001) که بدون آن درمان­ها به شکست خواهد انجامید (کاپلاویز و همکاران، 2009). نکته درخور توجه و تعجب­برانگیز این است که خدمات بهداشت روان و نیز متخصصان بهداشت روان علاقه کمی به موضوع اسکان نشان داده­اند (شپرد و مورای، 2001). موانعی که بیماران روانی را از داشتن سرپناه‌های ایمن و رضایت­بخش بازمی­دارد، عبارتند از: نارسایی در مهارت­های زندگی مستقل و اجتماعی، نشانه­های شدید و اختلال­های شناختی، عوامل اجتماعی مانند انگ، فقر، تبعیض و نیز نارسایی­های سامانه خدماتی. پیامدهای این بی‌توجهی مواردی مانند استفاده نامناسب از خدمات بیمارستان­های عمومی و روان­پزشکی، ایجاد بار برای خانواده و درگیری بیشتر بیماران با سامانه قانونی و کیفری است (کاپلاویز و همکاران، 2009). یکی از اصلی­ترین نیازهای بیماران مبتلا به اختلال­های شدید روان­پزشکی، کمک به آن‌ها برای بازگشت از بیمارستان به خانه است. ترخیص از بیمارستان یا اماکن اقامتی بازتوانی درصورتی­که به­خوبی انجام نشود، می­تواند بر کل زندگی آینده بیماران تأثیر منفی بگذارد (سالتر8 و ترنر9، 2008). در این مورد کارهای گوناگونی انجام شده است؛ در ابتدا تلاش شد تا با به­کارگیری محیط­های زندگی انتقالی، بیماران از محیط­های با نظارت زیاد به محیط‌های با نظارت کم منتقل شوند. مشکل محیط­های انتقالی این بود که به­گونه­ای برنامه­ریزی شده بودند که منجر به اقامت به مدت ثابت در هر مرحله از مراحل اسکان می­شد و بیماران بیشتر برپایه نیازهای سامانه از مرحله­ای به مرحله دیگر انتقال می­یافتند، نه برپایه نیاز­های متغیر خودشان و تغییرهای به­وجودآمده در توانایی­های شخصی­شان. چیزی که در این سامانه وجود نداشت، توجه به تمایل شخصی بیمار برای اسکان بود، سامانه­ای که به­صورت فعال خواسته­های بیماران را مدنظر قرار دهد و مهارت­های مورد نیاز برای یافتن اسکان مستقل را به آنان بیاموزد. یکی از پیشرفت­های سال­های اخیر، تأکید بر اسکان حمایتی است (کارلینگ1، 1993)، که در آن میزان حمایت انجام­شده برپایه نیازهای بیماران است. موضوع اصلی در مراقبت اقامتی، حرکت از مراقبت بیمارستانی تک‌مراقبی2 به سوی ارایه­دهندگان گوناگون انتفاعی و غیرانتفاعی در جامعه بود. در سال 1955 بیش از 155000 تخت بیمارستانی طولانی­مدت در انگلیس و ولز وجود داشت که تا سال 1988 به 36000 مورد کاهش یافت. در این سال­ها به­تدریج نقش بخش خصوصی و عمومی و داوطلبان در ارایه خدمات اقامت به افراد زیر 65 سال (غیر از مراکز نگهداری سالمندان) افزایش یافت (شپرد و مورای، 2001). در سال­های اخیر مشارکت سامانه بهداشت روان و نهادهای اسکان عمومی بیشتر شده است، برای نمونه نهادهای ارایه­دهنده درمان‌های جرأت­مدار اجتماعی3 به­صورت تزایدی یک جزء اقامتی را به عنوان جایگزین بستری در بیمارستان، در برنامه­های خود گنجانده­اند. در برخی نواحی ایالات متحده آمریکا مشارکت میان ارایه­دهندگان خدمات اسکان و مراکز خدمات بهداشت روان دانشگاهی، به تربیت و آموزش نیروهای اسکان در مورد روش­های مؤثر آموزش مهارت­ها و مقابله با رفتارها منجر شده است. هدف این طرح­ها استمرار بیشتر خدمات و انجام مداخله­های مؤثر برای بیماران، میان بیمارستان و جامعه محل زندگی بیماران است. در ایتالیا یافته­های موفقی از تعاونی­های انسان­دوستانه4 گزارش شده است که یک برنامه تلفیق محیط‌های اقامتی شبه­خانواده با روش­های بازتوانی روان‌پزشکی مبتنی بر شواهد است. در سال­های اخیر اسکان حمایتی بیشتر به­کار برده شده است. نکته مهم در کاربرد اسکان حمایتی، حرکت از محیط‌های اقامتی- درمانی دانشگاهی و محیط­های تخصصی متمرکز بر درمان و بازتوانی به خانه­ای ایمن، مطمئن و متعلق به خود فرد، به عنوان پایه­ای برای زندگی پایدار در جامعه است. در این دیدگاه جدید متخصصان محیط اقامت یا روش اقامتی بهتر برای بیمار را انتخاب نمی­کنند، حتی بیماران را برپایه سامانه اقامتی با تخت­های آزاد اسکان نمی­دهند، به­جای آن برپایه فلسفه بهبودی­محور، به فرد کمک می­شود تا شرایط زندگی مناسب خود را برپایه ملاک­ها، اولویت­ها، منابع و نیازهای خود انتخاب کند. بنابراین برای بیمار نقش مستأجر، صاحب­خانه، همسایه و... درنظر گرفته می­شود که با اهداف متقابل توافق­شده با دیگران تمرین می­شود. این امر تا آنجا ادامه می­یابد تا به موفقیت و ثبات فرد در خانه انتخاب­شده بیانجامد. همچنین حمایت اجتماعی، مداخله در بحران، آموزش مهارت­ها در خانه و مشاوره روان­پزشکی در دسترس، به­صورت سازگار با نیازهای متغیر بیمار در اختیار است. کمک­های مالی نیز به­وسیله اداره مسکن و شهرسازی ایالات متحده فراهم می­شود (کاپلاویز و همکاران، 2009). در این فرایند باید با بیمار در مورد آنچه پس از ترخیص می­تواند یا نمی­تواند داشته باشد و این که چه نوع اسکانی برایش امکان‌پذیر است، صحبت شود. این امر باید با بررسی امکاناتِ متفاوت بیماران در مورد محل زندگی مورد توجه قرار گیرد؛ بعضی بیماران خانه­هایی دارند که زندگی با خانواده، به تنهایی، یا به­صورت متناوب با خانواده و به­تنهایی را امکان‌پذیر می­سازد، برخی اصلاً خانه­ای ندارند که پس از ترخیص از بیمارستان به آنجا بروند. برای این افراد گزینه­های احتمالی شامل زندگی کردن مستقل، اسکان حمایتی و یا مواردی مانند زندگی با دوستان، زندگی در محل اسکان افراد بی­خانمان در شهرها یا ماندن در خیابان­هاست (سالتر و ترنر، 2008). از نظر پژوهشی، با وجود یافت شدن 139 مقاله در مورد اسکان حمایتی، در هیچ­یک از آن­ها کارآزمایی­های تصادفی یا نیمه‌تجربی به­کار برده نشده بود. بنابراین هر چند اسکان حمایتی یک مداخله هنرمندانه تلقی شده است، می­تواند همزمان اثرهای متناقضی مانند تشویق وابستگی به درمانگران را نیز دربر داشته باشد، که بررسی این امر نیازمند به­کارگیری گروه کنترل است. همچنین باید در نظر داشت افزون بر یافته‌های مثبت پژوهش­های بدون­شاهد، سیاست بلندپروازانه و جاه­طلبانه اسکانِ مستقل، بدون در نظر گرفتن عواملی مانند سوءمصرف مواد، شبکه اجتماعی فرد، فقر، کیفیت اسکان، فعالیت­های جنایتکارانه موجود در همسایگی و میزان و کیفیت حمایت­ها و کمک­های گروه­های بهداشت روان مبتنی بر جامعه، نمی­تواند اقامت پایداری را فراهم آورد (کاپلاویز و همکاران، 2009). گزارش بازدید از یک خانه حمایتی با آگاهی از نقاط قوت و ضعف موجود در مستندات و شواهد علمی و شرایط موجود اجتماعی، گروهی دربرگیرنده دستیاران روان­پزشکی نخستین دوره روان­پزشکی جامعه­نگر در دانشگاه علوم پزشکی ایران به همراه اساتید مشاور این دوره، بدون اطلاع پیشین در اسفند ماه سال 1388 از یک خانه اسکان حمایتی بازدید کردند. این خانه حمایتی در منطقه 22 تهران قرار دارد که در اواخر سال 1387 برپا شده است. از نظر ویژگی­های فیزیکی، این خانه یک ساختمان استیجاری دوطبقه شمالی با یک حیاط کوچک و سرسبز است. هر طبقه شامل سه اتاق دوتخته با پنجره­های بدون نرده و وسایل و امکانات مبتنی بر نیازهای افراد، آشپزخانه با امکانات مورد نیاز (گاز، یخچال و وسایل آشپزی)، سالن پذیرایی مبله­شده و تلویزیون برای زمان­های فراغت است. در این مرکز فرد می‌تواند تخت و اتاق خود را انتخاب کند، همچنین برای بیمار مناسب­ترین سبک زندگی روزمره شامل تمرین منظم، فعالیت­های تفریحی، کارهای متداول روزانه، مصرف غذای متعادل و خودداری از مصرف الکل و مواد مخدر است که در این مرکز سعی می­شود مورد توجه قرار گیرد. هشت بیمار مبتلا به اسکیزوفرنیا با سابقه بیش از 10 سال بیماری و عود و بستری­شدن­های مکرر، که نشانه­های مثبت و منفی و اختلال بارز عملکردی در تمامی زمینه­ها داشتند، در این خانه زندگی می­کردند. این بیماران به­دلیل پشت­سر گذاشتن دوره­های آموزشی زمان بستری و ادامه این آموزش‌ها در این مرکز، با نشانه­های بیماری خود، نام بیماری، پیامدهای رفتار روان­پریش و نشانه­های هشدار پیش از بستری به­طور کامل آشنا بودند، داروها و اثر آن­ها را تا حدی می‌شناختند و پذیرش مناسب داشتند. آن­ها به اهمیت درمان دارویی و غیردارویی پی برده، تنظیم دُز دارو را به­طور کامل به پزشک خود سپرده بودند. در این خانه تمرکز بر توانایی­های فرد و علاقه­ او برای انتخاب کارهای منزل بود. همچنین تلاش می­شد حرفه و دانش آموخته­شده پیشین فرد به­کار گرفته شود. برای مثال فردی که تحصیلات ریاضی داشت، در پرداخت قبض­ها و مدیریت پول منزل همکاری می­کرد و فردی که به کارهای عملی علاقه­مند بود، خریدها و تمیز کردن منزل را عهده­دار می­شد. به­طور کلی کارها به­شیوه­ای انجام می­شد که همکاری گروهی، حمایت متقابل و احساس رضایت­مندی در افراد را برآورده سازد. برخی قوانین و مقررات خاص این خانه عبارت بودند از: 1- افراد نباید صبح­ها در منزل بمانند و باید برای شرکت در کلاس­های آموزشی به یک مرکز توان‌بخشی روانی همکار بروند، 2- افراد موظف به انجام وظایف روزانه خود هستند، 3- همگی باید به دستورهای شهردار خانه عمل کنند، 4- هر تصمیم جدید (برای مثال خرید آکواریوم برای منزل) باید با رضایت همه افراد باشد، 5- افراد اجازه خروج از خانه را دارند، البته باید پس از باخبر کردن شهردار، مکان مراجعه را به روان­پزشک یا مددکار مرکز اطلاع دهند، 6- افراد باید تلاش کنند مشکل­های ارتباطی میان خودشان را با کمک شهردار حل کنند و در صورت احساس نیاز و تمایل، برای حل مسأله به روان­پزشک خود مراجعه کنند، 7- باید همگی در انجام امور منزل مشارکت داشته باشند. نکته قابل­توجه دیگر همدلی کردن افراد نسبت به یکدیگر بود، که با درک نشانه­ها و رفتارهای یکدیگر، برای انتقال آموخته‌های خود به دیگری تلاش کرده، یکدیگر را به مصرف منظم داروها، پرهیز از گوشه­گیری و حضور در کلاس­های آموزشی روزانه تشویق می­کردند. افراد ساکن در این خانه، بدون حضور مستقیم افراد متخصص و حرفه­ای، با توافق همدیگر و هماهنگ با اولویت­ها و علایق خودشان برای ایجاد احساس رضایت­مندی بیشتر _که خود جزئی از کاردرمانی بیماران است_ نقش­های مشخصی را در انجام کارهای روزانه برعهده می­گرفتند. برای مثال یک نفر نقش همیار روان­پزشک و شهردار خانه را برعهده می­گرفت، این فرد که مورد تأیید مرکز و دیگر ساکنان خانه بود، کارها را به­شیوه­ای که مورد علاقه افراد دیگر است، تقسیم می­کرد، برای مثال خرید نیازمندی­های روزمره، پرداخت قبض­ها، تهیه صبحانه و شام و... البته تأمین مالی قبض­ها و سایر هزینه­ها برپایه دریافت هزینه ماهانه از خانواده بیماران، برعهده مرکز توان‌بخشی روانی همکار بود، اما مدیریت انجام و پرداخت آن توسط افراد خانه انجام می­شد. روان­پزشک، روان­شناس بالینی، مددکار اجتماعی و مسئول امور اداری و تدارکات مرکز نیز عملکرد فردی، اجتماعی و کاری افراد را بررسی می­کردند. این بررسی یا در دوره­های آموزشی داخل مرکز انجام می­شد و یا در بازدیدهای تصادفی از خانه. در این بررسی­ها مهارت­های روزانه زندگی، مشارکت با سایر افراد خانه و چگونگی ارتباط­های میان­فردی مورد ارزشیابی قرار می­گرفت. در نهایت روان­پزشک همراه با تیم بازتوانی و مشارکت همیار و نظرخواهی از یک­یک افراد، یک برآورد کلی از کارکرد بیمار، با توجه به چگونگی مدیریت ارتباط‌های میان­فردی، مهارت­های اجتماعی زندگی (پرداخت قبوض و خرید و...)، مهارت­های روزانه زندگی (آشپزی، بودجه­بندی و...)، مشارکت با افراد دیگر و شیوه رویارویی با رفتار دیگران انجام می­داد. روان­پزشک مرکز در زمان­های مورد نیاز مداخله در بحران را نیز انجام می­داد. با این روش امکان نیاز به بستری‌شدن این افراد به نحو چشم­گیری کاهش می­یافت. برنامه یک روز معمولی در این خانه به این شرح است: صبح پس از بیدار شدن از خواب سر ساعت مشخص، فردِ مسئول، صبحانه را برای افراد خانه آماده کرده، پس از خوردن صبحانه و داروها، همه افراد به مرکز مرکز توان‌بخشی روانی همکار رفته، موظف به شرکت در کلاس­های صبح (شامل گروه­درمانی، کاردرمانی و...) هستند. پس از خوردن ناهار، حدود ساعت دو بعدازظهر افراد به خانه برمی­گردند و بعدازظهر را به کارهای مورد علاقه و تفریح (مانند رفتن به پارک، خرید یا دیدار با خانواده) می‌پردازند. گاهی خانواده­ها به دیدن آن­ها می­آیند و با این کار در واقع در درمان و فرایند بهبودی شرکت می­کنند. تمرکز بر خانواده و برگزاری کلاس­های آموزشی مداخله خانواده در روند بهبود بیماری بسیار بااهمیت است. شب­ها افرادِ خانه خودشان مسئول تهیه شام هستند. گاهی نیز پزشک مرکز سرزده و دوستانه به دیدن افراد خانه می­آید.

« بعدی  ۲۳۴  ۲۳۳  ۲۳۲  ۲۳۱  ۲۳۰  ۲۲۹  ۲۲۸  ۲۲۷  ۲۲۶  ۲۲۵  ۲۲۴  ۲۲۳  ۲۲۲  ۲۲۱  ۲۲۰  ۲۱۹  ۲۱۸  ۲۱۷  ۲۱۶  ۲۱۵  قبلی »