رابطه نقص کنترل تکانه و خودجرحی بدون خودکشی در نوجوانان با سابقه بدرفتاری دوران کودکی: اثر واسطه‌ای خودبی‌کفایت‌پنداری

پژوهش حاضر با هدف بررسی رابطه نقص کنترل تکانه و خودجرحی بدون خودکشی با اثر واسطه‌ای خودبی‌کفایت‌پنداری در نوجوانان با سابقه بدرفتاری دوران کودکی انجام شد. روش: در قالب یک طرح همبستگی، 169 نفر از نوجوانان با سابقه بدرفتاری دوران کودکی، به روش نمونه‌گیری خوشه‌ای انتخاب شدند. از شرکت‌کنندگان خواسته شد به فهرست رفتارهای خودجرحی بدون خودکشی، مقیاس مشکلات تنظیم هیجانی (DERS)‌ و مقیاس انواع خود­انتقادی/ خوداطمینان‌بخشی (FSCSR)‌ پاسخ دهند. از همبستگی پیرسون، تحلیل واریانس چند متغیره (مانوا)، رگرسیون چند متغیره و تحلیل واسطه­ای برای تحلیل آماری داده­ها استفاده شد. یافته­ ها: در 49درصد شرکت‌کنندگان حداقل یک نوع رفتار خودجرحی وجود داشت و سابقه خودجرحی در دختران بیشتر از پسران بود. بین نمره کلی مشکلات تنظیم هیجانی و خودانتقادی با فراوانی خودجرحی بدون خودکشی رابطه وجود داشت. نتایج تحلیل واسطه­ای نشان داد خودبی‌کفایت­پنداری، در رابطه نقص کنترل تکانه و فراوانی خودجرحی بدون خودکشی، نقش واسطه­ای دارد. نتیجه­ گیری: به نظر می­رسد نقص کنترل تکانه، به‌عنوان نوعی آسیب­پذیری هیجانی، و خودبی­کفایت‌پنداری، در نقش سازو­کار واسطه­ای، پیش‌بینی‌کننده­های خودجرحی بدون خودکشی باشند. این یافته­ها از مدل تنظیم هیجانی و مدل آسیب‌شناسی تحولی خودجرحی بدون خودکشی حمایت می‌کند؛ نوجوانان دچار خودجرحی دچار نقص پایدار درونی در کنترل تکانه‌ها هستند، اما علت خودجرحی‌شان بیزاری و تنفر از خود و مازوخیسم نیست.

ویژگی‌های روان‌سنجی آزمون پنج‌بعدی شخصیت: ابزاری برای ارزیابی آسیب‌‌های روان‌شناختی

پژوهش حاضر با هدف بررسی ویژگی‌های روان‌سنجی نسخه فارسی آزمون پنج‌بعدی شخصیت انجام شد. روش: گروه نمونه 1040 نفری از دانشجوان دختر و پسر دانشگاه­های شهر تهران با روش نمونه­گیری تصادفی خوشه­ای چند‌مرحله­ای انتخاب شد. برای گردآوری داده‌ها از هر آزمودنی خواسته شد به همراه آزمون پنج‌بعدی شخصیت (5DPT)، به یکی از هشت ابزار مقیاس سلامت روان دانشجویان ایرانی (ISMHS)، پرسشنامه سلامت روان (MHI)، نسخه 28 گویه‌ای پرسشنامه سلامت عمومی (GHQ-28)، نسخه 25 گویه‌ای فهرست نشانگان (SCL-25)، نسخه 10 گویه‌ای مقیاس پریشانی روان‌شناختی کسلر (KPDS)، نسخه 33 گویه­ای پرسشنامه شخصیتی نئو (NEO-33)، مقیاس خودگویی (STS) و پرسشنامه نااُمیدی بک (BHI) پاسخ دهد. برای تحلیل داده‌ها، از همبستگی پیرسون و تحلیل عاملی اکتشافی و تأییدی استفاده شد. یافته­ ها: نسخه کوتاه ­شده 75 گویه‌ای از پنج مؤلفه­ اشباع­شده و دارای برازش مناسب با داده ­ها تشکیل شده بود. این مؤلفه­ها عبارت بودند از روان‌رنجورخویی، جذب، نظم و ترتیب، برون­گرایی و عدم حساسیت. ضرایب همسانی درونی به روش آلفای کرونباخ مؤلفه­های این نسخه از 81/0 (برون­گرایی) تا 68/0 (عدم حساسیت) و ضرایب همبستگی گویه­ها با نمره کل مؤلفه ­ها نیز در حد قابل قبول بود. ضرایب روایی مؤلفه­ ها و تمامی ابزارهای همراه نیز مطابق با پیشینه پژوهش بود. نتیجه­ گیری: نسخه فارسی آزمون پنج‌بعدی شخصیت، برای استفاده در مجموعه ­های کلینیکی و پژوهشی، از ویژگی‌های مناسب روان­سنجی برخوردار است.

مدل علّی فراشناختی اختلال مزمن استرس پس از ضربه ناشی از جنگ

مطالعه حاضر با هدف بررسی مدل علّی فراشناختی برای تبیین نشانه‌های «اختلال استرس پس از ضربه» (PTSD) مزمن ناشی از جنگ انجام شد. روش: پژوهش توصیفی- همبستگی حاضر با 80 نفر از ‌افراد مبتلا به PTSD مزمن ناشی از جنگ به روش نمونه‌گیری در دسترس از بین جانبازان مراجعه‌کننده به مدیریت امور درمان اداره بهداشت و درمان نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران انجام شد و پرسشنامه‌های کنترل افکار، باورهای فراشناختی، چک‌لیست نشانه‌های PTSD و نشخوار فکری برای سنجش علایم به‏کار رفت. از رگرسیون چندگانه برای بررسی فرضیه‌های رابطه‌ای و از شاخص‌های کلی برازش، شاخص‌های مقتصد و شاخص‌های مقایسه‌ای برای بررسی برازش مدل پیشنهادی و تدوین شده به‌وسیله نرم‌افزار SPSS و Amos graphic استفاده شد. یافته‌ها: نتایج مدل معادلات ساختاری به‏منظور تبیین نشانه‌های PTSD مزمن ناشی از جنگ، از مدل فراشناختی حمایت می‌کند. همچنین نتایج شاخص‌های برازش کلی مدل معادلات ساختاری (041/0RMSEA=،90/0GFI:،82/1c2=) نشان داد که مدل طراحی شده با داده‌های نمونه، برازش مناسب و ارتباط نزدیکی با فرض‌های نظری دارد. نتیجه‌گیری: باورهای فراشناختی با میانجی‌گری راهبردهای کنترل فکر و نشخوار فکری بر نشانه‌های PTSD مزمن ناشی از جنگ تاثیر گذاشته و این مدل علّی می‌تواند فرمول‌بندی موردی و درمان‌های بالینی را در کهنه‌سربازان مبتلا به این اختلال تسهیل کند.

تأثیر برنامه ورزشی در کاهش نشانه‌های کودکان مبتلا به اختلال کمبود توجه/ بیش‌فعالی

پژوهش حاضر با هدف بررسی تأثیر برنامه ورزشی بر کاهش نشانه‌های کودکان مبتلا به اختلال کمبود توجه/ بیش‌فعالی (ADHD) انجام شد. روش: 30 پسر 10- 7 ساله مبتلا به ADHD از میان مراجعه‌کنندگان به یکی از کلینیک‌های شهر کرمان، به‌صورت تصادفی به دو گروه آزمایش و کنترل تقسیم شدند. گروه آزمایش هشت هفته در برنامه ورزشی شرکت کرد. برای گردآوری داده‌ها، فرم پدر و مادر مقیاس درجه‌بندی ADHD (ADHD-RS) به‌کار رفت. پیش از مداخله و پس از هفته‌های دوم، چهارم، ششم و هشتم در طول برنامه ورزشی، ADHD-RS توسط والدین تکمیل شد. داده‌ها با روش تحلیل واریانس با اندازه‌گیری مکرر تحلیل شد. یافته‌ها: پس از پایان دوره مداخله و بررسی هر هشت هفته نسبت به شروع درمان، نمره هر دو خرده‌مقیاس کمبود توجه و بیش‌فعالی/ تکانشگری تحت تأثیر برنامه ورزشی کاهش یافت و با گذشت زمان کاهش نمره‌ها بیشتر شد (05/0p<). نتیجه‌گیری: برنامه ورزشی بر علایم ADHD مؤثر است.

مقایسه ‌اثربخشی درمان شناختی مبتنی بر حضور ذهن با درمان فعال‌سازی رفتاری در کاهش علایم، بهبود کیفیت زندگی و کاهش افکار خودکشی افراد مبتلا به‌ افسردگی

هدف: این پژوهش با هدف مقایسه‌اثربخشی درمان شناختی مبتنی بر حضور ذهن با درمان فعال‌سازی رفتاری در کاهش علایم، بهبود کیفیت زندگی و کاهش افکار خودکشی افراد افسرده صورت گرفت. روش: پژوهش حاضر با طرح تحلیل واریانس مختلط بین‌‌- درون‌گروهی اجرا شد. جامعه آماری، دانشجویان دانشگاه آزاد اسلامی واحد ملایر بود. از بین 364 نفر، 45 دانشجویی که در آزمون افسردگی بک نمره بالاتر از 20 داشتند انتخاب و در نهایت بر اساس مصاحبه بالینی ساختاریافته (SCID)، 34 نفر که تشخیص دیس‌تایمیا داشتند، به‌عنوان نمونه پژوهش انتخاب شدند و به‌طور تصادفی در دو گروه شناخت‌درمانی مبتنی بر حضور ذهن و درمان فعال‌سازی رفتاری قرار گرفتند. گروه‌های آزمایش در هشت جلسه مداخله‌های درمانی دریافت کردند. اندازه‌گیری‌ها با استفاده ‌از پرسشنامه ‌افسردگی بک (BDI-II) و پرسشنامه کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی (WHO-QOL)، طی چهار مرحله پیش آزمون، ارزیابی هفته چهارم، پس آزمون و پیگیری دوماهه ‌انجام شد. تحلیل داده‌ها با استفاده ‌از آزمون آماری تحلیل واریانس آمیخته صورت گرفت. یافته‌ها: نتایج نشان داد هر دو مداخله شناخت‌درمانی مبتنی بر حضور ذهن و فعال‌سازی رفتاری در بهبود علایم افسردگی، کیفیت زندگی و افکار خودکشی به یک اندازه تغییر ایجاد می‌کند. به‌عبارتی اثر زمان (اثر درون گروهی) معنادار (05/0p<) بود، اما اثر بین گروهی معنادار مشاهده نشد. نتیجه‌گیری: درمان شناختی مبتنی بر حضور ذهن و فعال‌سازی رفتاری برکیفیت زندگی و افکار خودکشی افراد مبتلا به‌ افسردگی اثربخشی یکسانی دارد.

اثربخشی مداخله مثبت‌نگر گروهی درکاهش نشانه‌های افسردگی و اضطراب و افزایش میزان رضایت از زندگی دختران نوجوان

دف: پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی مداخله مثبت ­نگر گروهی درکاهش نشانه‌های افسردگی و اضطراب و افزایش میزان رضایت از زندگی دختران نوجوان انجام شد. روش: 31 دانش ­آموز 14 تا 15 ساله، با نشانه‌های خفیف تا متوسط افسردگی و اضطراب با روش نمونه‌گیری در دسترس انتخاب شدند و به‌صورت تصادفی در دوگروه آزمایش و کنترل جای گرفتند. آموزش ­های مثبت­ نگر طی 11 جلسه دو ساعته، به گروه آزمایش ارائه شد. نشانه‌های افسردگی و اضطراب توسط مقیاس 21 گویه‌ای افسردگی، اضطراب و استرس (DASS-21) و میزان رضایت از زندگی توسط مقیاس رضایت از زندگی (SWLS)، پیش و پس از مداخله و چهار و نُه ماه پس از اتمام مداخله اندازه‌گیری شد. برای تحلیل داده­ها از روش تحلیل واریانس با اندازه­ گیری مکرر استفاده شد. یافته ­ها: یافته‌ها نشان داد درگروه آزمایش نسبت به کنترل، نشانه‌های افسردگی (87/11F=، 002/0p=)، اضطراب (31/9F=، 005/0p=) و استرس (62/12F=، 001/0p=) کاهش و میزان رضایت از زندگی (18/10F=، 003/0p=) افزایش داشت. تغییرات درون‌گروهی تمامی متغیرهای پژوهش در مرحله پیگیری چهار و نُه‌ماهه در مقایسه با مرحله پس‌آزمون معنادار نبود. نتیجه‌گیری: آموزش­های مثبت­ نگر باعث کاهش معنی‌دار افسردگی، اضطراب و استرس و افزایش معنی‌دار رضایت از زندگی می‌شود. بنابراین می­ توان آن را برای کاهش نشانه‌های پیش‌بالینی به‌کار برد.

مشکلات دسترسی کودکان مبتلا به اوتیسم و والدین آنها به خدمات درمانی و توان‌بخشی در ایران

بر پایه آمارهای جهانی، حدود 1 تا 5/2 درصد کودکان به اختلالات طیف اوتیسم (درخودماندگی) مبتلا هستند (1) و تکامل و استقلال‌یابی آنها تحت تأثیر نواقص و انحرافات جدی رشدی و اختلال‌های همراه خواهد بود (2). به‌دلیل ماهیت این اختلالات، کودکان مبتلا در زندگی با چالش‌های مهمی روبه‌رو می‌شوند و به حمایت شدید خانواده، مدرسه، جامعه و دولت نیاز دارند. نیازها و رفتارهای خاص این کودکان و پیش‌آگهی نامطلوب این اختلالات، تنش زیادی برای خانواده به همراه دارد و این تنش ممکن است بر روابط آنها با کودک و عملکرد کودک و کل خانواده تأثیر بگذارد (3). در طول روند تشخیص‌گذاری بر کودک، خانواده دچار عواطف و ارزیابی منفی از خود و در بسیاری از موارد دچار رفتارهایی، مانند انکار و پنهان کردن مسأله می‌شود (4). والدین کودکان درخودمانده به‌طور معنی‌داری تنش و احساس ملامت بیشتری نسبت به والدین کودکان دچار مشکلات ذهنی، فلج مغزی یا اختلال‌های ژنتیکی تجربه می‌کنند و بیشتر به افسردگی مبتلا می‌شوند (4). در آسیای میانه، بسیاری از والدین دلیل پنهان کردن مشکل فرزندشان را این چنین بیان می‌کنند: «ما خود از این‌که فرزندی با نیازهای ویژه داریم، خجالت‌زده نیستیم. اما اگر به جامعه نگاه کنید، می‌بینید که نمی‌توانیم بگوییم فرزندمان نیازهای خاص دارد، بنابراین باید واقعیت را پنهان کنیم» (5). پژوهش‌ها نشان داده‌اند بیشتر کودکان دچار اختلالات طیف اوتیسم در منزل نگه‌داری می‌شوند و بنابراین مشکل اجتماعی شدن آنها باعث تشدید مشکلات آنها در آینده می‌شود. یکی از دلایل نگهداری این کودکان در منزل، وابستگی عملکردی آنها به والدین و رفتارهای ناسازگارانه بسیار شدید آنهاست. دغدغه مسائل مالی نیز یکی دیگر از دلایل است. هزینه‌های تحمیلی به خانواده این کودکان سه برابر بیشتر از کودکان هم‌سن آنها و بسیار بیشتر از هزینه‌هایی است که کودکان عقب‌مانده ذهنی یا معلول جسمی به خانواده تحمیل می‌کنند (6). در کشورهای آسیایی، هزینه‌های درمانی و مراقبتی این کودکان تقریباً هفتاد درصد حقوق یک کارمند دولت است؛ بسیاری از خدمات درمانی دور از محل زندگی خانواده ارائه می‌شود و بنابراین، خانواده مجبور است برای دریافت این خدمات به نقاط دیگر برود (5). سیمسک2 و کروگلو3 مشغله‌های فکری والدین کودکان درخودمانده را بررسی کردند (7). بیشترین نگرانی این والدین ناتوانی در تأمین نیازهای اولیه فرزندانشان بود. آنها نگران بودند اگر یکی از والدین یا هر دو فوت کنند، چه کسی از فرزندشان مراقبت می‌کند. آنها شیوه درست برخورد با مشکلات ناشی از این اختلال را نمی‌دانستند و به مراکزی نیاز داشتند که مشکلاتشان را با روشی جامع و مسأله‌محور مدیریت کنند. والدین از انواع درمان‌های مربوط به درخودماندگی بی‌اطلاع بودند و امکان انتخاب میان روش‌های مختلف درمان برای آنها وجود نداشت. آنها به توضیح پزشک درباره بیماری کودک و مشاوره برای رفع مسائل رفتاری کودک نیاز مبرم داشتند (7). در پژوهش دیگری مشغله‌های والدین کودکان درخودمانده بدین شکل بیان شد (8): بسیاری از خدمات درمانی در مدارس ارائه نمی‌شود و برای کودکان از ابتدای کودکی تا پایان تحصیلات و ورود به جامعه، روند منظم خدمات حمایتی وجود ندارد. بدین صورت که در ابتدای مداخلات تشخیصی و درمانی، بر درمان و پیگیری تأکید می‌شود، اما بقیه روند زندگی این کودکان بر عهده والدین است؛ مانند این‌که یک فرد دیابتی فقط در سه سال اول تشخیص دیابت، تحت نظر قرار گیرد و بعد به حال خود رها شود (2)! این در حالی‌ است که در بسیاری از کشورهای پیشرفته، برنامه‌ریزی برای انتقال از دوره تحصیلات به جامعه و یافتن کار و حمایت از تحصیل در مقاطع بالاتر، از عادی‌ترین کارهایی است که برای افراد مبتلا به اختلالات طیف اوتیسم انجام می‌شود. در عین حال، تلاش می‌شود در تمام طول زندگی فرد و در دوره‌های حیاتی زندگی، از جمله نوجوانی، جوانی و بزرگسالی، حمایت‌هایی فراهم شود (8).احمدی و همکاران، در سال 2011، نیازهای خانواده‌های ایرانی دارای کودک درخودمانده را با خانواده‌های کانادایی مقایسه کردند (3). بر اساس این پژوهش، در سه زمینه تشابه وجود داشت: کمبود اطلاعات والدین در مورد چگونگی دسترسی به خدمات مورد نیاز، همکاری ضعیف والدین و متخصصان در برنامه‌ریزی، اجرا و ارزیابی خدمات درمانی، و ناهمگونی خدمات ارائه‌شده در مراکز متفاوت. نیازهای والدین ایرانی بسیار بیشتر از والدین کانادایی بود. اساسی‌ترین نیازهای والدین ایرانی عبارت بود از درخواست تداوم خدمات درمانی برای تمام طول زندگی این کودکان، درک و همدلی بهتر متخصصان و حتی جامعه با خانواده، چرخه آموزشی کارآمد که کودک را برای زندگی مستقل آماده کند و داشتن زمان فراغت برای والدین که با اعضای خانواده یا دوستان تفریح کند (3). چیمه و همکاران نشان دادند مادران کودکان درخودمانده در روند تشخیص‌گذاری کودک، احساساتی مانند انکار، خشم و افسردگی را تجربه می‌کنند (9). بسیاری از آنها یا خودشان خود را ملامت می‌کنند یا دیگران آنها را سرزنش می‌کنند که «شما اصلاً به این بچه نمی‌رسید، معلوم است که حرف نمی‌زند» یا «این بچه از بس جلوی تلویزیون است، این‌طوری شده است» (9). در حالی‌که در کشورهای غربی راهبردهای جدیدی برای خدمات مراقبت بهداشتی و سازگاری با نیازهای کودکان درخودمانده برنامه‌ریزی می‌شود، در کشورهای در حال توسعه درصد مبتلایان به اختلالات طیف اوتیسم در حال افزایش است و اطلاعات بسیار کمی در مورد خدمات مراقبت بهداشتی وجود دارد (10). مطالب بیان‌شده نشان می‌دهد به‌طور کلی به‌علت ماهیت این اختلال، والدین این کودکان تنیدگی‌های زیادی را متحمل می‌شوند و این مسأله چالش‌های زیادی را، هم برای خانواده و هم برای جامعه، به‌وجود می‌آورد. به‌ویژه در کشورهای در حال توسعه، مانند ایران، حمایت‌های مالی و خدمات درمانی کافی ارائه نمی‌شود و خدمات درمانی و توان‌بخشی برای تمام طول زندگی این افراد برنامه‌ریزی نشده است. به بیان دیگر، هم برای درمان و توان‌بخشی جامع کودکان مبتلا به اختلالات طیف اوتیسم به برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت، میان‌مدت و طولانی‌مدت نیاز جدی و عمیق وجود دارد و هم توجه ویژه به خانواده‌های این کودکان ضرورتی انکارناپذیر است. زیرا عملکرد والدین به‌صورت فردی و از طرفی به‌عنوان والد کودک درخودمانده و نیز در سایر نقش‌ها، دچار اختلال می‌شود و در صورت عدم توجه، هزینه‌های کودک درخودمانده، و حتی هزینه‌های کل خانواده بر دولت و جامعه تحمیل می‌شود.

اهمیت توجه به افکار و رفتار خودکشی در کودکان خردسال: «تهدید به خودکشی در یک کودک پنج‌ساله»

هدف: هدف گزارش حاضر توجه به افکار خودکشی در کودکان و ارزیابی این افکار بود. گزارش مورد: این گزارش به معرفی کودک پنج‌ساله­ای می‌پردازد که با علائم تهدید به خودکشی و دیگرکشی با کارد، بی‌قراری، پرحرفی، تحریک‌پذیری و درگیری جسمی و کلامی با اطرافیان می‌پردازد. وی پیشتر، با تشخیص اختلال کمبود توجه و بیش‌‌فعالی، به‌طور کوتاه‌مدت و ناقص با متیل‌فنیدیت درمان شده بود و در زمان تهیه گزارش، در بخش روانپزشکی کودکان بیمارستان شهید بهشتی کرمان، برای نوبت دوم و با فاصله زمانی کوتاه از ترخیص نوبت اول، بستری بود. تفکر در مورد خودکشی، دیگر کشی و یا اقدام به آن، در این کودک به‌دلیل تفکر غیرانتزاعی مختص این دوران و بدون توانایی اندیشیدن به عواقب و کشندگی روش تصور می‌شود. نتیجه‌گیری: حتی در کودکان نیز باید در صورت احتمال وجود افکار خودکشی/دیگرکشی یا اقدام به خودکشی، مورد به‌طور دقیق ارزیابی و اقدامات لازم جهت کاهش این رفتار انجام شود.

گزارش یک مورد ابتلای هم‌زمان به اختلال دوقطبی و پارافیلیاهای متعدد

هدف: معرفی یک بیمار مبتلا به اختلال دوقطبی نوع یک که هم‌زمان دچار انواع مختلف رفتارهای پارافیلیک بود. گزارش مورد: بیمار مرد 25 ساله‌ای با سابقه ابتلای اختلال دوقطبی نوع یک، همراه با رفتارهای مالش‌خواهی، یادگارخواهی، مبدل‌پوشی و نظربازی، رفتارهای ایذایی، بهره هوش پایین‌تر از حد طبیعی و سابقه احتمالی اختلال کمبود توجه و بیش‌فعالیتی (ADHD) بود که تحت درمان با والپروئیک اسید (دپاکین)، ریسپریدون، نالترکسون و فیناستراید قرار گرفت. نتیجه‌گیری: توجه به هم‌ابتلایی روانپزشکی در هر یک از اختلالات خلقی و پارافیلیک، با هدف ارزیابی و درمان کامل بیمار و اجتناب از تداخلات درمانی، اهمیت دارد.

ویژگی‌های روان‌سنجی نسخه فارسی مقیاس درجه‌بندی افسردگی دوقطبی (BDRS) در بیماران و جمعیت بهنجار ایرانی

هدف: از آنجایی‌که افسردگی دوقطبی و تک‌قطبی هم از لحاظ زیستی و هم از نظر ظهور نشانه‌های بالینی متفاوتند، مقیاس‌های موجود اندازه‌گیری افسردگی برای سنجش افسردگی در اختلال دوقطبی مناسب نیستند. هدف پژوهش حاضر، تعیین ویژگی‌های روان‌سنجی نسخه فارسی مقیاس درجه‌بندی افسردگی دوقطبی (BDRS) بود. روش: شرکت‌کنندگان 368 نفر، شامل 120 بیمار مبتلا به اختلال دوقطبی در دوره افسردگی، 126 بیمار افسرده مبتلا به اختلال افسردگی عمده (تک‌قطبی)، از مراکز درمانی وابسته به دانشگاه علوم پزشکی اصفهان در سال 91-1390، و 122 فرد بهنجار، از همراهان بیماران و کارکنان مراکز نمونه‌گیری، بودند. مقیاس درجه‌بندی افسردگی دوقطبی (BDRS)، مقیاس درجه‌بندی افسردگی هامیلتون (HDRS)، ویراست دوم پرسشنامه افسردگی بک (BDI-II) و مقیاس درجه‌بندی مانیای یانگ (YMRS) برای گردآوری داده‌ها به‌کار رفتند و داده‌ها با استفاده از آزمون همبستگی پیرسون، تحلیل عاملی و تحلیل تمایزات تحلیل شدند. یافته‌ها: مقیاس درجه‌بندی افسردگی دوقطبی در جمعیت ایرانی همسانی درونی بالایی (81/0=&alpha) داشت و روایی آن از طریق همبستگی بالا با پرسشنامه افسردگی بک (61/0) و مقیاس درجه‌بندی افسردگی هامیلتون (71/0) تأیید شد. خرده‌مقیاس آمیخته با مقیاس درجه‌بندی مانیای یانگ همبستگی 69/0 داشت. تحلیل عاملی سه عامل افسردگی روان‌شناختی، جسمانی و آمیخته را شناسایی کرد که برخی گویه‌های آن با نسخه اصلی متفاوت بود. مناسب‌ترین نقطه برش بالینی، نمره 18 با حساسیت 93 درصد و ویژگی 94 درصد بود. نتیجه‌گیری: نسخه فارسی مقیاس درجه‌بندی افسردگی دوقطبی در جمعیت ایرانی از ویژگی‌های روان‌سنجی مناسب برخوردار است.

تجربه والدین از کودکی فرزند دچار اختلال هویت جنسی

هدف: پژوهش حاضر با هدف بررسی کیفی تجربه والدین از دوران کودکی فرزند دچار اختلال هویت جنسی انجام شد. روش: پژوهش حاضر یک مطالعه کیفی بود. با روش نمونه‌گیری در دسترس و هدفمند، با 10 نفر از والدین افراد دچار اختلال هویت جنسی ارجاع‌شده به انستیتو روانپزشکی تهران، در سال 1391، مصاحبه عمیق ساختارنیافته انجام شد. مصاحبه‌های ضبط‌شده پس از پیاده کردن و تایپ، با روش تحلیل محتوای استقرایی کدگذاری شدند. یافته‌ها: یافته‌های به‌دست‌آمده در چهار طبقه اصلی، با عناوین «شباهت به جنس مخالف/ تفاوت با هم‌جنسان»، «مشکلات مدرسه»، «نحوه برخورد با واقعیت وجود مشکل هویت جنسی» و «احساسات والدین» قرار گرفتند. والدین، واقعیت وجود مشکل هویت جنسی را در دوران کودکی فرزندشان به شیوه‌های مختلف تجربه کرده بودند، اما برخورد با واقعیت دیده‌شده را به شیوه‌های مختلف و با توجیهات گوناگون، به گذر زمان سپرده و از راه حل‌هایی مانند به تعویق انداختن، جدی نگرفتن، توجه نکردن و وعده دادن، کمک گرفته بودند. نتیجه‌گیری: پژوهش حاضر اولین مطالعه در کشور ما است که در آن صدای والدین مبتلایان به اختلال هویت جنسی شنیده شده است. با توجه به یافته‌های به‌دست‌آمده از مطالعه حاضر، لزوم طرح‌ریزی برنامه‌هایی چندبُعدی احساس می‌شود که در آنها از یک‌سو، به آموزش عموم مردم (از جمله والدین) و آموزش تخصصی اهل حرفه، جهت آشنایی با اختلال هویت جنسی پرداخته و از سوی دیگر، به مشارکت والدین افراد دچار اختلال هویت جنسی در فرایند تشخیص و درمان توجه شده باشد

اثربخشی حل مسأله هدایت‌شده نوجوان بر ولع، باورها و روش‌های مقابله‌ای نوجوانان سوء‌ مصرف‌کننده مواد

هدف: پژوهش حاضر با هدف پاسخ‌گویی به این پرسش انجام شد که آیا مداخله حل مسأله هدایت‌شده، بر کاهش ولع مصرف، باورهای مربوط به مواد و سبک مقابله‌ای در نوجوانان سوء‌ مصرف‌کننده مواد مؤثر است؟ روش: در یک طرح شبه‌تجربی پیش‌آزمون-پس‌آزمون با گروه شاهد، 30 نفر از نوجوانانی که به‌دلیل رفتار بزهکارانه، ساکن کانون اصلاح و‌ تربیت تهران بودند، همتا شدند و هر جفت به‌طور تصادفی در یکی از گروه‌های آزمایش یا شاهد قرار گرفتند. تمام این نوجوانان در یک سال گذشته سابقه مصرف دست کم یک ماده را داشتند. برای ارزیابی این افراد از ابزارهای راهبرد‌های مقابله‌ای (CS)، پرسشنامه باورهای مرتبط با مواد (DBQ)، پرسشنامه ولع مصرف (CAQ) و تشخیص آزمایشگاهی استفاده شد. در گروه آزمایش، مداخله حل مسأله هدایت‌شده نوجوان، در 5 هفته پیاپی، هر هفته یک جلسه ارائه شد. در هر جلسه، 90 دقیقه به مداخله و 30 دقیقه به ارزیابی‌ها اختصاص داشت. سه هفته بعد از آخرین جلسه مداخله، دوباره برای هر دو گروه آزمایش و شاهد پس‌آزمون اجرا شد. برای تحلیل داده‌ها از آزمون معناداری بالینی شاخص تغییر پایا و تحلیل کواریانس استفاده شد. یافته‌ها: در گروه آزمایش در مقایسه با گروه شاهد، ولع مصرف و باورهای مربوط به مواد کاهش معنادار بالینی و سبک مقابله‌ای ابراز هیجانی کاهش معنادار آماری نشان داد. نتیجه‌گیری: مداخله حل مسأله هدایت‌شده نوجوان بر بهبود سبک‌های مقابله‌ای نوجوانان دچار سوء‌ مصرف مواد مؤثر است. ابراز هیجانی نقش محوری در کاهش ولع مصرف و باورهای مصرف مواد دارد.

« بعدی  ۲۴۶  ۲۴۵  ۲۴۴  ۲۴۳  ۲۴۲  ۲۴۱  ۲۴۰  ۲۳۹  ۲۳۸  ۲۳۷  ۲۳۶  ۲۳۵  ۲۳۴  ۲۳۳  ۲۳۲  ۲۳۱  ۲۳۰  ۲۲۹  ۲۲۸  ۲۲۷  قبلی »